patoghs.com

مهاراجا ویکرام تصمیم می گیرد دخترش آنورادا را با پسر فرمانده خود، پراتاپ، ازدواج کند. با این حال، سالها بعد، انورادها در حالی که در راه تاجگذاری پراتاپ بود توسط راهزن سورج ربوده می شود.

همسر یک وکیل در آغوش او می میرد. با این حال، یک زن دیگر - از نظر ظاهری یکسان و متهم به کمک به یک باند راهزن - ادعا می کند که همسر وکیل است. درام دادگاه رخ می دهد.

داستان فیلم درباره گلنار، دختر چای‌خانه‌ای است که در کودکی با طایفه‌ای از راهزنان ساکن در میان لرها ربوده شده و به لرستان برده می‌شود. قلی خان، رهبر دزدها، اکنون با علاقه به او نگاه می کند...

"سوندار کَهَنا" (راج کاپور) که نسبت به "گوپال ورما" (راجندرا کومار) "فرزند آقای ورما، قاضی ثروتمند" و "رادها" (ویجایانتی مالا) که او نیز فرزند فردی توانگر است، جزو طبقه کم درآمد جامعه است و زندگی سختی را سپری می کند، با این دو در کودکی دوست می شود و آنها با هم بزرگ می شوند. "سوندار" و "گوپال" هر دو به "رادها" علاقه‌مند هستند. گوپال برای سوندار به خواستگاری می رود، اما پدر رادها که نظامی ست مخالفت می کند و پیشنهاد ازدواج گوپال با رادها را می دهد. سوندار تصمیم می گیرد خود را به آنها اثبات کند و به همین دلیل به نیروی هوایی هندوستان می پیوندد، خبر کشته شدنش همه جا می پیچد. در زمانی که همه فکر می کردند سوندار کشته شده است، گوپال که دیگر قاضی شده است، عشق خود را به رادها ابراز می کند، اما سوندار در آستانه ی ازدواج گوپال با رادها، زنده بر می گردد و قهرمان ملی می‌ شود. او سر انجام با "رادها" ازدواج می‌کند. "گوپال" نیز به خاطر دوستی با "سوندار"، همه چیز را فراموش می‌کند. اما یک شب "سوندار" نامه ی عاشقانه ی "گوپال" به "رادها" را پیدا می کند. سوندار می پندارد که رادها به وی خیانت کرده است، اما گوپال به او داستان را توضیح می دهد و اثبات می کند که "رادها" زنی وفادار است و هرگز به همسرش خیانت نکرده است و سپس خودکشی می‌کند... .

پس از کشته شدن خانواده اش توسط یک راهزن بدنام و بی رحم ، یک افسر پلیس سابق از خدمات دو غیرقانونی برای دستگیری راهزن استفاده می کند.

شانکار یک کلاهبردار است که با یک زن باردار خود ، کانتا ، در یک کلبه سرپوشیده زندگی می کند و به عنوان یک جنایتکار حرفه ای امرار معاش می کند. او از پروردگار شیو دعا می کند که اگر او دارای فرزند پسر باشد ، اطمینان حاصل کند که کودک به خانه خود نمی رود

گونگرام ، یک کشاورز فقیر و بدهکار ، سخت تلاش می کند تا برادر کوچکتر خود جومنا را تربیت کند و از او یک افسر پلیس بسازد. سالها بعد ، شرایط گونگرام را مجبور می کند که یک غیرقانونی شود و اکنون برادران به عنوان دشمن با یکدیگر روبرو می شوند.

یک دختر بچه یتیم با یک غول خیرخواه دوست می شود که او را به کشور غول پیکر می برد ، جایی که آنها سعی می کنند غول های انسان خوار را که به دنیای انسان ها حمله می کنند ، متوقف کنند.