- میانگین رای 1,196 نفر
- ژانر
- محصول
- زبان
- مدت زمان0 دقیقه
مجید پسری است که پدر و مادرش را از دست داده و خواهرش ازدواج کرده و با مادربزرگش بی بی در شهر پایین اصفهان زندگی می کند.
مجید پسری است که پدر و مادرش را از دست داده و خواهرش ازدواج کرده و با مادربزرگش بی بی در شهر پایین اصفهان زندگی می کند.
امیرکبیر، یکی از صدراعظمهای ایران در دوره ناصرالدینشاه قاجار، اصلاحات کشور را اندکی پس از رسیدن به صدارت آغاز میکند. به دستور او مدرسه دارالفنون برای آموزش علوم و فنون جدید در تهران تأسیس میشود و روزنامه وقایع اتفاقیه را راهاندازی میکند. تصمیمات و قوانین وضع شده جدید به مذاق درباریان خوش نمیآید و امیرکبیر با توطئه اطرافیان شاه از مقام خود برکنار و به کاشان تبعید میشود و...
هر قسمت از این سریال ماجراهایی است که از طرف راننده ها و مسافران یک آزانس مسافربری به وجود می آید. این ماجراها با موضوعات خوشیها و ناخوشیها، درگیریها و ... از طرف آنها است ...
رضا (با بازی جمشید مشایخی) شخصیت اصلی هزاردستان است. ابتدا او را در هیئت پیرمردی خوشنویس میبینیم که با همسرش، قمربانو (با بازی شهلا میربختیار)، در مشهد و به دور از جنجالهای سیاسی تهران زندگی میکند. خلوت این زن و شوهر پیر را حضور مفتش ششانگشتی (با بازی داود رشیدی) برهم میزند. مفتش رضا را به علتی نامعلوم دستگیر میکند و با تهدید و ارعاب و شکنجه از او میخواهد به جرمی نامشخص اعتراف کند. این بازجوییها محملی میشود برای بازگشت به گذشته پر ماجرای «رضا خوشنویس» در سی سال پیش، زمانی که شهرتش «تفنگچی» بود. «رضا تفنگچی» در اواخر حکومت احمدشاه، تیرانداز قابلی بود و «تفنگچی خاصه» یکی از شاهزادههای قاجار به حساب میآمد. با نازشستی که در هر شکار از شازده میگرفت سور و ساتش همیشه به راه بود. تا این که با مرد صحافی به نام ابوالفتح (با بازی علی نصیریان) آشنا شد. ابوالفتح او را به خاطر مهارتش در تیراندازی برای مأموریتی در نظر گرفت. این مأموریت که به دستور کمیته مجازات انجام میشد عبارت بود از ترور اسماعیل خان، رئیس محتکر انبار غله تهران. رضا اسماعیل خان را با شلیک گلوله ترور میکند. مأمور تأمینات (باقر میرزا با بازی جهانگیر فروهر) به رضا مشکوک است و همهجا مثل سایه او را تعقیب میکند. پس از آن برنامه ترور متین السلطنه، مدیر روزنامه عصر جدید، طرحریزی میشود. متین السلطنه که در روزنامهاش علیه ترورهای کمیته قلم میزند، متهم به خیانت و غربشیفتگی است. رضا او را هم به قتل میرساند…
داستان فیلم دربارهٔ پدر میانسالی به نام «اسدالله» است. اسداللهخان پدری مهربان، خانوادهدوست، دلسوز و در عین حال سختگیر و پرصلابت است. به باور او همهٔ پسرانش پس از ازدواج میبایست در خانهٔ بسیار بزرگ او زندگی کنند. او چنین سیاستی را در مورد دو دخترش “مهری”و “زری” در پیش نگرفته و به همین جهت آنها دارای زندگی مستقلی هستند. ماجرای اصلی فیلم از ازدواج آخرین فرزند او «ناصر» آغاز میشود. ناصر که با دخترعموی خود «آذر» وصلت کرده به ناچار باید همانند دو برادر بزرگتر خود در خانهٔ پدری زندگی کند. اما همسرش آذر – که شاغل است و استقلالطلب و لجباز – زندگی در خانهٔ پدرشوهر را منطقی نمیداند و شروعِ یک زندگی کاملاً مستقل و بهدور از دخالتهای دیگران را طلب میکند. آذر به شدت پای این خواستهاش میایستد و تحت هیچ عنوان از موضعش عقبنشینی نمیکند. از طرف دیگر اسداللهخان نیز موافقت با آذر را نوعی شکست و ضعف تعبیر نموده و از سوءاستفادهٔ احتمالیِ فرزندان دیگرش در آینده نگران است. اختلافنظرها به تدریج بالا میگیرد تا جایی که «مولود» (خواهرزن اسدالله) که دشمنی دیرینهای با او دارد فرصت را غنیمت میشمرَد و برای انتقام از اسداللهخان دستبهکار میشود. مولود برای اجرای نقشههای خود از وجود دخترش «زهره» (که عروس اسداللهخان است) استفاده میکند.